داستان برو به جهنم
در زمان آقا محمد خان قاجار، شخصی از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.صدر اعظم دانست حق با شاکی است گفت: اشکالی ندارد، می توانی به اصفهان بروی.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت: پس به شیراز برو.
او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت: پس به تبریز برو.
گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه میدانم برو به جهنم.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه میدانم برو به جهنم.
مرد با خونسردی گفت: متأسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۵ ب.ظ توسط رئيس اکبري
|
انان که بمن بدی کردن مرا هوشیار کردند، انان که انتقاد کردند بمن راه و رسم زندگی آموختند ، انانکه بی اعتنائی کردند بمن صبر و تحمل آموختند ،آنانکه خوبی کردند بمن مهر و وفا و دوستی آموختند،پس خدایا ؛ بهمه اینانکه باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند ، خیر و نیکی دنیا واخرت عطا فرما.